دانلود رمان برای آندروید :
دانلود رمان برای آندروید :
نوشته ف-کوئینی کاربر نودهشتیا
منبع » نگاه دانلود
خلاصه:
داستان درمورد دختری به اسم روجاست که یه سری اتفاقات رو پشت سر گذاشته.حالا سعی میکنه به گذشته جور دیگه ای نگاه کنه.جوری که حق به جانب نباشه و بتونه اشتباهاتش رو ببینه…پاین خوش..خیلی قشنگه
فصل بندی : دارد 21 فصل
ژانر:عاشقانه-اجتماعی-معمایی-پلیسی
از زبون اول شخص(دختر و پسر) بیان میشه
اززبان نویسنده رمان
یه پیش زمینه هم از خودم بدم و با نام و یاد خدا، بریم سراغ رمان.
بنده ف – کوئینی هستم…25 سال سن دارم…متاهل هستم…مهندسی نرم افزار خوندم…به کارهای شبکه هم واقف هستم…و قطعا هر چیزی که توی این رمان نوشتم با آگاهی کامل بوده…بدون تحقیق هیچ چیزی رو ننوشتم.
مقدمه:
نوشته فاطمه کاربر نگاه دانلود
منبع : نگاه دانلود
مقدمه:
عــشـــق ♡اگر عشــق باشد !
هم خنده هایت را دوست دارد ، هم گریه هایتـــ را …
هم لحظه های شادابی ات را می پسندد ،
هم روزهای بی حوصلگی اتـــ را …
هم دقایق پر از ازدحامت را همراهی میکند ،
هم دقایق تنهایی اتـــ را …
عــشـــق♡ اگر عشــق باشد
.
.
. عــشـــق ♡اگر عشــق باشد !
قسمتی از داستان:
زنگ ورزش است و من و دوستام طبق معمول داریم والیبال بازی میکنیم.چندتا از بچه های کلاس هم اون طرف حیاط هندبال بازی میکنند نگاهی به دور و بر میکنم که غزل و تبسم دوتا دوست صمیمی وهمکلاسی های جدیدمون را میبینم که درحا تشویق ما هستند،لبخندی به آن ها میزنم و جایم را با بیتا عوض میکنم غزل مدام به تبسم میگوید:ترمه خوبه؟؟!! کنجکاو میشوم که آیا من را میگویند؟؟اگر من را میگویند دلیلش چیست؟؟و هزاران سوال دیگر…
خودم را به بی خیالی میزنم و به بازی خود ادامه میدهم.
خسته شدم به ساعتم نگاه میکنم یک ربع دیگر زنگ میخورد به سمت کلاس میروم تا لباس هایم را تعویض کنم،زنگ خورد:
-فراااانکککم….آنیتا خدافظ
فرانک:خدافظ و لبخندی به من میزند.
آنیتا:خدافظ
به سمت حیاط در حرکتم که رفیق گلم را میبینم.پرید بغلم و از هم خدافظی کردیم و اومدم خونه،ناهار را خوردم و از اونجایی که خسته بودم خوابیدم.
وخی ننه..پاشووو..دیرت شد..چه قدر حرص میدی ننه
نوشته فاطمه.ش
منبع : نگاه دانلود
درباره داستان: این داستان راجع به سه خانواده ست که اقوام همن و توی یه خونه زندگی می کنن. گوینده داستان بیشتر نقش بررسی کننده زندگی بقیه رو داره و گاهی حوادث زندگی خودش توی داستان گم میشه. محتوا رو میشه توی هر زمینه ای بیان کرد. مثل فرهنگی،اجتماعی،سیاسی، طنز و…
این داستان حوادث زیادی داره و درگیر یه مسئله خاص نیست. با وجود اینکه فایل قبل حذف شده بود، از هیجان و زمان اتمام داستان کم شد. ولی سعی کردم بعضی موارد رو توی نگارش مجدد حفظ کنم. بعلاوه اینکه مشکلات انتشارشم بیشتر از قبل بود و نمیدونم چرا، ولی انگار قرار نبود اونطور که باید میشد. به هر حال… امیدوارم خوشتون بیاد
قسمتی از داستان”
ابتدای داستان: «یادمه تو سال ۹۲ یه موضوعی بینمون رواج پیدا کرد به اسم _مخاطب خاص_ . بذارین براتون بازش کنم. یه مفهوم ساده که بیشتر افراد به چشم همین معنی به این واژه نگاه میکنن. _مخاطب خاص اصطلاحیست که برای دختران مفهوم عشق و یا دوست پسر و برای پسران مفهوم عشق و یا دوست دختر رو به خودش میگیره_ براتون واضح تر توضیح بدم. دختر کیست؟ موجودی ناز و زیبا. گاهی ضعیف. شاید کمی لوس( از حقیقت نمیشه گذشت). تو نه سالگی خانمیه واسه خودش. و پسر کیست؟ (نمیدونم والا. من که پسر نیستم) فقط میدونم تو پونزده سالگی تازه یادش میاد باید بزرگ بشه. (آقا پسرا و دختر خانوما! لطفا جنبه داشته باشین) اوهو. اصلا یادم رفت. من… سُها. هفده سالمه. اهل مونگولستان. چرا؟ هیچی. همینجوری گفتم. فکر نکنین دیوونما. من تازه خوبشم. خونوادمون… تماماً خنگن. البته باحال. ینی کافیه دو روز باهاشون سر کنین دیوونت میکنن. من عاشق خونوادمم.»
_ اون سیستمو خاموش کن بیا ببین کی اومده
_ کی؟
_ بیا حالا
_ اومدم… اِ. داداشی آرومتر منم بیام
_ بیا دیگه
_ میبینی که پام شکسته. کوری؟
_ بیا رو کمرم
_ آخ جووون
_ کوفت
هیچی و هیچکس مثل یه خونواده باحال و پایه نیست. حالا خوبه چاق نیستم. وگرنه این داداش من که دو روزه میمرد با وضعیت پای من…
دانلود جدید ترین رمان های خارجی بدون سانسور ,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا ,دانلود رمان 98ia دانلود رمان جدید ,نودهشتیا, دانلود رمان زیبا ,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور ,دانلود همه رمان عاشقانه بدون سانسور خارجی ,نود و هشتیا
دانلود رمان در ازای مرگ پدرم,رمان,دانلود رمان جدید,رمان کوتاه,بهترین رمان ها,رمان مخصوص موبایل,دانلود رمان در ازای مرگ پدرم برای اندروید,بهترین رمان های ایرانی,رمان جدید PDF,رمان جدید,رمان جدید مخصوص اندروید,رمان زیبا,نودهشتیا,بهترین سایت رمان,سایت نوشتن رمان,دانلود رمان با لینک مستقیم,رمان جدید ایرانی,رمان جدید خارجی,رمان ترجمه شده,رمان خارجی ترجمه شده,دانلود رمان با فرمت های مختلف,رمان آیفون,رمان پرنیان,رمان های آنلاین,رمان EPUB,دانلود رایگان رمان,رمان های چاپی
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
رمز فایل در صورت نیاز : www.book4.ir
منبع فایل : بوکــ4
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود رمان هنوزم باهاتم,دانلود رمان هنوزم باهاتم PDF,دانلود رمان هنوزم باهاتم APK,دانلود رمان هنوزم باهاتم آسان,دانلود رمان هنوزم باهاتم با لینک مستقیم,دانلود رمان هنوزم باهاتم مخصوص موبایل,دانلود رمان عاشقانه,رمان جدید,رمان ایرانی,رمان خارجی,رمان ترجمه شده,رمان آنلاین,رمان پرنیان,رمان کتابجه,رمان آیفون,رمان پی دی اف,رمان جاوا,رمان اندروید,دانلود رمان اندروید,رمان APK,بهترین رمان ها,دانلود رمان,رمان های عاشقانه,رمان شکست عشقی,رمان های زیبا,رمان با موضوع جدید,سایت رمان,سایت رمان نویسی,بهترین سایت رمان,سایت رمان جدید,بوک 4,دانلود رمان رایگان,رمان چاپی,رمان های معروف,رمان همخونه ای,رمان طنز,رمان عشقی,رمان ترسناک,رمان پلیسی
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
رمز فایل در صورت نیاز : www.book4.ir
منبع فایل : نودهشتیا
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
خلاصه :
گیسو موحد ، به دلیل اتفاقات مجهول گذشته با خودِ واقعیش تفاوت زیادی پیدا کرده.در این بین چیزهای زیادی از دست رفته؛چیزهایی که بازگشتشون محال به نظر میرسه!
اما ماه همیشه پشت ابر پنهون نمیمونه! با روشن شدن جریانات گیسو قدم در راهی نامعلوم میذاره،
راهی که همه چیز رو عوض میکنه! همه چیـز! . . .
ژانر: مضمون اصلی ماجرا انتقامِ… یه انتقام تلخ که شیرینی زندگی رو دریغ کرده. و شاید… عشق! “شــایـد هم . . .!
قسمتی از داستان :
دستش دور سرم میچرخید و به وضوح میتونستم کم شدن حجمشون رو از روی صورتم حس کنم،با هر چرخش نفسهام کشدارتر میشد و حلقه دستام سفت تر
نمیخواستم به این فکر کنم که بازهم از موفقیت نشونه ای نباشه..نمیتونستم فکر کنم بازهم یه شکست خورده به تمام معنا هستم و همه هست و نیستم تباه شده ست!… درست همون لحظه میون افکار مغشوشم،جریان هوا رو روی پوستم حس کردم
پوست صورتم باد خورد و خنک شد…یه چرخش دیگه دور سرم و حالا……..
کامل شده بود…تمام باندها کنار رفته بود…اینو میتونستم از سبکی صورتم حس کنم!..
چشم بستم تا نبینم….
چشم بستم تا مجددا برام همه چیز یاد اوری بشه….
چشم بستم تا چهره ام رو تو خاطرم نگهدارم و یادم بمونه کی بودم….
خیلی چیزا قرار بود از همین لحظه تغییر کنه خیلی از چیزهایی که از مدتها قبل براشون برنامه داشتم…..خیلی چیزا!..
لهجه غلیظ انگلیسی اش تو فضای مسکوت منعکس شد:
-نمیخوای چشماتو باز کنی گیسو جان؟ با دستش به اینه سمت چپم اشاره کرد:قوی باش دختر!
مردمک چشمام دو دو میزد،پریدن پلک راستم رو حس کردم، لبخند مرموذی روی لبهای پروفسور هانس نشسته بود
لبخندی که ترغیبم میکرد به پاهای بی جونم حرکت ببخشم تا به جلو حرکت کنم. مقایل اینه ایستادم و موهای بلندم رو از روی پیشونیم کنار زدم
با دقت به دختر تو اینه خیره شدم…نمیشناختمش…اصلا برام اشنا نبود….این دختر با چشمای نسبتا درشت و پوستی صاف و سفید هیچ چیز رو برام یاد اوری نمیکرد
با تعجب به اجزای صورتم دست کشیدم