دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی برای موبایل ، تبلت و کامپیوتر
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی از آرام رضایی کاربر انجمن نود هشتیا
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی برای موبایل و تبلت اندروید apk
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی برای کامپیوتر pdf
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی برای آیفون و تبلت epub
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی برای موبایل java
دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی مخصوص اندروید
دانلود کتاب الکترونیکی پشت یک دیوار سنگی با فرمت های apk و pdf و java و epub
گردآورنده : مهدیس
دانلود رمان عاشقانه پشت یک دیوار سنگی
نام کتاب : پشت یک دیوار سنگی
نویسنده : آرام رضایی کاربر انجمن نودهشتیا
منبع : http://www.forum.98ia.com
خلاصه:
یه داستان از یه زندگی، شایدم ۲ تا. آشنا برای بعضیها و غریبه و مجهول برای یه عده دیگه. کسایی که شاید دیده باشیم و
شایدم نه.
یه دختر و یه پسر که به دنیا اومدن و ساخته شدن برای زندگی مجردی و تنهایی. هیچ رقمه شکل و رفتارشون به مسئولیت
و تعهد و … نمی خوره.
زندگیهای مستقل با عقاید و رفتارهای خاص خودشون که شاید برای بعضیها قابل قبول نباشه.
حالا تصور کنید این دوتا آدم سر راه هم قرار بگیرن. چه جوری با هم کنار میان ؟؟؟؟
شخصیت ها :
آرشا: به معنی مقدس و یه اسم اصیل ایرانیه
آرشین : ۱- دوستترین؛ ۲- )اَعلام( نام یکی از شاهدختهای هخامنشی است که در زمان خود به درایت و کاردانی مشهور
بوده است. مرکب از ارش به معنای عاقل و زیرک + ین پسوندتفضیلی – به معنی عاقلترین، هوشمند ترین
قسمتی از متن رمان :
کلید و تو قفل در چرخوندم.
در با صدای تیکی باز شد. رفتم تو. کلید برق و زدم. خونه روشن شد. کفشامو در آوردم و سرپاییهامو پوشیدم.وای که
پدرم در اومد. داشتم نصف می شدم از خستگی. چه روزه اعصاب خورد کنی بود.چراغهای خونه رو روشن کردم. خونه
چلچراغ شد و نورانی. رفتم تو اتاقم. کیفمو پرت کردم یه طرف. مانتو و مقنعه امم یه ور دیگه. لباسهامو عوض کردم. یه
دوش حال می داد.حوله امو برداشتم و رفتم سراغ حمام. یه دوش آب ولرم واقعا” می چسبید. کم کم آب و داغ کردم. شیر
آب سرد و ریزه ریزه بستم. وای خدا یه لحظه آتیش گرفتم.بمیری آرشین که همیشه همین غلطو می کنی و بازم آدم نمیشی.
یکم شیر آب سرد و باز کردم.
حال می داد زیر دوش آب داغ باشی.خودمو کف مالی کردم. دو دقیقه آخرم آب داغ و بستم و گذاشتم آب یخ بریزه روم. یه
لحظه لرزم گرفت. سریع خودمو از زیر دوش کشیدم کنار.شیر آب و بستم. حوله امو پیچیدم دورم. با یه سنجاق حوله امو
دور سینه ام سفت کردم که نیوفته.با موهایی که آب ازشون می چکید رفتم تو آشپزخونه. خوشم میومد موهام خیس دورم
باشه. قطره های آب که از رو موهام می ریخت رو پیشونی و شونه هام حس بارون بهم می داد.
کتری و پر آب کردم و گذاشتم رو گاز. یه نسکافه داغ می چسبید.رفتم تو هال. خودمو رو مبل ولو کردم و تلویزیون و
روشن کردم. اندی داشت می خوند.
خوشگلا باید برقصن، خوشگلا باید برقصن.
اه چقدر از این آهنگ بدم میومد. یعنی هر کی که خوشگل نیست باید قر تو کمرش بچسبه؟پوفی کردم و کانال و عوض
کردم. اینم واسه من شده بود سرگرمی. بالا پایین کردن کانالها. زدم کانال فشن و مد.واه واه خدا به دور من نمی فهمیدم این
فشنا چرا خودشون و همچین می کنن. مدله با چه اعتماد به نفسی این ریختی میاد جلو ملت و تازه مانورم می ده.تو
صورت دختره نگاه کردم. موهاش و گوسفندی پف داده بود فکر می کردی توپ گذاشته رو سرش جای مو. پشت
چشمهاشم پرِ رنگ بود. زرد و صورتی و آبی. همچین این سایه ها رو کشیده بود تا خط رویش موهاش که آدم وحشت می
کرد. رنگشم که ماست. لبهاشم بی رنگ. یه لباسیم پوشیده بود از حریر که همه تنش پیدا بود. هیم باد می زد موقع راه
رفتن این دامنش که بلند بود با اون چاکش وقتی راه می رفت تا فیخالدونش پیدا بود. خوب چرا خودشونو خسته می کردن
اینا. اسم خودشونم گذاشتن طراح؟ خوب بچه های امین آباد خودمونم اگه اجازه داشتن همین مدلی بلد بودن طراحی کنن
دیگه. یعنی جای همه ی اینا همون امین آباد بود.
صدای سوت کتری بلند شد. رفتم زیر کتری و خاموش کردم. یه نسکافه واسه خودم درست کردم. یه نگاهی به فنجونم
کردم. بهش نمی گفتم فنجون تاغار بود واسه خودش. مثل یه کاسه متوسط بود که یه دسته هم داشت. پوفی کردم و فنجون
به دست رفتم دوباره جلوی تلویزیون رو مبل نشستم. آروم آروم فنجونم و فوت می کردم تا نسکافه ام سرد بشه و
بخورمش. به صفحه نگاه کردم. چه عجب یه لباس درست و حسابی دیدم تو این کانال.یه لباس قرمز حلقه ای که یقه هفتش
تا زیر سینه باز بود و دامنشم از زیر سینه کلوش می شد تا رو زانو. موقع راه رفتن هم تکونای قشنگی می خورد.
لباس …
و …