رمان دی ال| دانلود رمان,رمان عاشقانه,رمان جدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود رمان» ثبت شده است

دانلود رمان از شوخی تا واقعیت اندروید،جاوا،کامپیوتر،pdf،ایفون

دانلود رمان ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت اندروید ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت ایفون ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت ایپد ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت تبلت ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت جاوا ، دانلود رمان از شوخی تا واقعیت پی دی اف ، رمان از شوخی تا واقعیت

دانلود رمان از شوخی تا واقعیت اندروید،جاوا،کامپیوتر،pdf،ایفون

دانلود رمان زیبا از شوخی تا واقعیت برای گوشی اندروید و آیفون
دانلود رمان عاشقانه از شوخی تا واقعیت برای کامپیوتر
دانلود رمان از شوخی تا واقعیت

نوشته فاطمه کاربر نگاه دانلود

منبع : نگاه دانلود


خلاصه رمان:
رمان در مورد دختری به نام ترمه است که بسیار شیطون و شوخ طبع است و در دوره راهنمایی با دختری به نام تبسم دوست میشود که تبسم قصد دارد ترمه را زن داداش خود کند و ترمه هم با شوخی و خنده با این موضوع روبه رو میشود و این قضیه را شوخی میگیرد و این شوخی زندگیش را تغییر میدهد.


مقدمه:
عــشـــق ♡❤اگر عشــق باشد !
هم خنده هایت را دوست دارد ، هم گریه هایتـــ را …
هم لحظه های شادابی ات را می پسندد ، 
هم روزهای بی حوصلگی اتـــ را …
هم دقایق پر از ازدحامت را همراهی میکند ، 
هم دقایق تنهایی اتـــ را …
عــشـــق♡❤ اگر عشــق باشد
.
.

. عــشـــق ♡❤اگر عشــق باشد !


قسمتی از داستان:
زنگ ورزش است و من و دوستام طبق معمول داریم والیبال بازی میکنیم.چندتا از بچه های کلاس هم اون طرف حیاط هندبال بازی میکنند نگاهی به دور و بر میکنم که غزل و تبسم دوتا دوست صمیمی وهمکلاسی های جدیدمون را میبینم که درحا تشویق ما هستند،لبخندی به آن ها میزنم و جایم را با بیتا عوض میکنم غزل مدام به تبسم میگوید:ترمه خوبه؟؟!! کنجکاو میشوم که آیا من را میگویند؟؟اگر من را میگویند دلیلش چیست؟؟و هزاران سوال دیگر…
خودم را به بی خیالی میزنم و به بازی خود ادامه میدهم.
خسته شدم به ساعتم نگاه میکنم یک ربع دیگر زنگ میخورد به سمت کلاس میروم تا لباس هایم را تعویض کنم،زنگ خورد:
-فراااانکککم….آنیتا خدافظ
فرانک:خدافظ   و لبخندی به من میزند.
آنیتا:خدافظ
به سمت حیاط در حرکتم که رفیق گلم را میبینم.پرید بغلم و از هم خدافظی کردیم و اومدم خونه،ناهار را خوردم و از اونجایی که خسته بودم خوابیدم.
وخی ننه..پاشووو..دیرت شد..چه قدر حرص میدی ننه

ادامه مطلب...
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
omidbox nosrti

دانلود رمان ازدواج توتیا کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید

دانلود رمان ازدواج توتیا کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید

دانلود رمان عاشقانه ازدواج توتیا برای گوشی اندروید و آیفون
دانلود رمان زیبا ازدواج توتیا برای پی دی اف و کامپیوتر
دانلود رمان ازدواج توتیا
دانلود رمان ازدواج توتیا

نوشته نیلوفر قائمی فر

منبع : نگاه دانلود


مقدمه ی نویسنده راجب رمان ازدواج توتیا:

گاهی تو زندگی نمیدونی انتخابت درسته یا نه ، نمیدونی عکس العملت عاقلانه است یا نه ، جای عقلت غرورت تصمیم میگیره ، نفرتت راهت رو نشون میده و انتقام مثل یه ویروس تموم جونتو میگیره اما زهی خیال باطل که این حس کینه جویی اول از همه به خودت ضربه وارد میکنه…!
وقتی دل آدم سیاه بشه چشماش به خیلی چیزا بسته میشه مثل معرفت ، مثل عشق ، مثل عقل …!
گاهی میدونی داری راه رو اشتباه میری ، زجر میکشی ولی میگی غرورمو شکوندن ، فکر میکنی با لج بازی داری تلافی میکنی ولی خبرنداری که لج بازی تو زندگی چاقوی دولبه است ، هر وَرِشُ که بگیری دست خودتم میبره!
من توتیا دختر کوچیک جعفر آقا درست عین عقل کل خونواده همیشه حرفام و تصمیماتم درست بود اما یه امتحان کوچیک یه تصمیم بزرگ یه غرور کاذب …. زندگی منو زیر و رو کرد اونقدر که یه توتیا شد و یه آینه عبرت …


قسمتی از داستان:

تلفنو گذاشتم و لبمو گزیدم. تارا زد رو پاش و ادای حرکت عزادارا رو در آورد (حرکت پی در پی از راست به چپ) و گفت:
– واویلا.
– بی حیای بی چشم و رو چطوری روش شد؟
تارا نگاهی به من انداخت. به تارا نگاه کردم و هر دو، دو مرتبه لب گزیدیم و زدیم به گونه امونو با هم گفتیم: یییه اون خواستگاری کرده!
بعد با هم جیغ کوتاهی زدیم. با حرص گفتم: می رم می کشمش.
تارا با ناله و زاری گفت: الهی واسه بابای جوون مرگم بمیرم.
مامان در حالی که صدامون می کرد به طرف ما اومد و در رو باز کرد و گفت:
– توتیا، تارا.. بیاین شام بخورین.
در که کامل باز شد اولین چیزی که مد نظر آدم می اومد اون شکم بزرگ و براومده ی مامان بود، بعد پیرهن حاملگی بلند و سیاهش که نماد عزاش بود.
یه زانومو توی بغلم گرفتم و گفتم: آب که از سر بالا بره رسوایی هم به بار می یاره.
مامان یکه خورده گفت: چی شده؟!
تارا چشم و ابرویی واسم اومد و بعد لبخندی تصنعی زد و گفت: هیچی مامان جان.

ادامه مطلب...
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
omidbox nosrti